گام هفتم
امروز داستانی خواندم که به نظرم رسید میتواند مناسب هفتمین گام باشد
این داستان از این قرار است :
پادشاهی دید که خدمتکاری بسیار شاد است ، از او علت شاد بودنش را پرسید ،
خدمتکار گفت : قربان ، همسر و فرزندی دارم و غذایی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن
و بدین سبب من راضی و شادم .
پادشاه موضوع را به وزیر اطلاع داد ، وزیر گفت : قربان ، چون او عضو گروه 99 نیست ، بدان جهت شاد است .
پادشاه پرسید گروه 99 دیگر چیست ؟
وزیر گفت : قربان ، یک کیسه برنج را با 99 سکه جلو خانه وی قرار دهید ، و چنین هم شد .
خدمتکار وقتی به خانه برگشت ، با دیدن کیسه و سکه بسیار شاد شد و شروع به شمردن کرد ،
99 سکه ؟؟؟؟
و بار ها شمرد و تعجب کرد که چرا 99 سکه و چرا 100 سکه نیست ، همه جا را زیر و رو کرد ولی اثری
از یک سکه دیگر نبود ، او ناراحت شد و تصمیم گرفت از فردا بیشتر کار کند که یک سکه طلای دیگر را پس انداز کند .
او از صبح تا شب سخت کار میکرد ، و دیگر خوشحال نبود ، وزیر هم که با پادشاه او را تحت نظر داشت ، گفت :
قربان ، او اکنون عضو گروه 99 است و اعضای این گروه کسانی هستند که زیاد دارند ولی شاد و راضی نیستند .
.
.
خوشبختی در سه جمله است :
1 : تجربه از دیروز
2 : استفاده از امروز
3 : امید به فردا
.
ولی ما با سه جمله دیگر آن را تباه میکنیم و آرامشمان را به ورطه نابودی میکشانیم :
1 : حسرت دیروز
2 : اتلاف امروز
3 : ترس از فردا